Jul 30, 2010

“صبر خدا"

عجب صبري خدا دارد اگر من جاي او بودم .
همان يك لحظه اول ،

كه اول ظلم را مي ديدم از مخلوق بي وجدان

جهان را با همه زيبايي و زشتي ، برروي يكديگر ، ويرانه مي كردم
.
عجب صبري خدا دارد
! اگر من جاي او بودم .
كه در همسايه ي صدها گرسنه ، چند بزمي گرم عيش و نوش مي ديدم

نخستين نعره مستانه را خاموش آندم ،

بر لب پيمانه مي كردم
.
عجب صبري خدا دارد
! اگر من جاي او بودم .
كه مي ديدم يكي عريان و لرزان

ديگري پوشيده از صد جامه رنگين

زمين و آسمان را واژگون ، مستانه مي كردم
.
عجب صبري خدا دارد
! اگر من جاي او بودم .
نه طاعت مي پذيرفتم
.
نه گوش از بهر استغفار اين بيداد گرها تيز كرده ،

پاره پاره در كف زاهد نمايان سبحه صد دانه مي كردم
.
عجب صبري خدا دارد
! اگر من جاي او بودم .
براي خاطر تنها يكي مجنون صحرا گرد بي سامان

هزاران ليلي ناز آفرين را كو به كو،

آواره و ، ديوانه مي كردم
.
عجب صبري خدا دارد
! اگر من جاي او بودم .
بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان ،

سراپاي وجود بي وفا معشوق را ،

پروانه مي كردم
.
عجب صبري خدا دارد
! اگر من جاي او بودم .
به عرش كبريايي با همه صبر خدايي ،

تا كه مي ديدم عزيز نابجايي ، ناز هر يك ناروا

گرديده خواري مي فروشد
.
گردش اين چرخ را وارونه ، بي صبرانه مي كردم
.
عجب صبري خدا دارد
! اگر من جاي او بودم .
كه ميديدم مشوش عارف و عامي ، ز برق فتنه

اين علم عالم سوز مردم كش ،

به جز انديشه عشق و وفا ، معدوم هر فكري ،

در اين دنياي پر افسانه مي كردم
.
عجب صبري خدا دارد
! اگر من جاي او بودم .
چرا من جاي او باشم
.
همين بهتر كه او خود جاي خود بنشسته و ،

تاب تماشاي تمام زشتكاري هاي اين مخلوق را دارد
!
وگرنه من به جاي او چو بودم ،

يك نفس كي عادلانه سازشي ،

با جاهل و فرزانه مي كردم
.
عجب صبري خدا دارد
! عجب صبري خدا دارد !

شعری از معيني كرمانشاهي